Mahdi Esmaeili

Live and Life

Mahdi Esmaeili

Live and Life

لب دلقک

گاهی در دل خود حسرت دوران دارم
نگه شاد به ره در همه حالم دارم
غصه ی دل ، همه در مسلک ما جا دارد
دلقکی در تن من میل به یارش دارد
لب دلقک خنده ای گرم کند با تب عشق
لیلی من همه را  سرد کند از تب عشق
عقل  را  ز هوای دل یارش صبوری دادم
دلکم را  ز صبوری  به  عقلش دادم
به خدا خاصیت عشق در آن من دیدم
که خدا  را به خدایی شناختم ،
درونش دیدم
بارالهی گر تو جانی به تنی بخشیدی
تن این بنده به خاک است
اگر غصه به جانش بدهم
غصه ی دل
درد زمان
مال من است
نکند غم به دلش رخته کند
که اگر غم  ز جهان  دید به ره در دل یار
من بمیرم
بی دل...
که دلم را بگذارم  همی در تن او
خود بمیرم
نه او.
خود بمیرم
نه او
که به شادی و لب دلقک خود
در تب خود
بخندانم از او
غنچه ی گل
لب او با دل خود
دل اوست دیگر دل
نه من و دل،
که او
خود بدانم
که ندانم  ، و ندارم و نخواهم به  از او
.
.
.
.
"مهدی"

لحظه های میگذرند

گاهی باید به خودت فرصت بدی تا ببینی زمان چه چیزی را برای تو رقم میزنه ...گاهی اوقات باید خوب همه چیز را زیر نظر بگیری تا غافلگیر زمان و روزگار هم نشی...گاهی اوقات باید به همه اختیار عمل بدی تا بهتر اونها رو بشناسی  و بهتر بتونی در زمان اون ها رو درک کنی و بفهمی ...گاهی اوقات لازم زندگی رو بیخیال بشی و گذر عمر ببینی ...گاهی  زمان ها هم لازم که سخت به زندگی فکر کنی و ببینی کجای اون قرار داری و چقدر دیگه فرصت داری ...گاهی هم باید فکر کنی که امشب آخرین شب زندگی واست و با لذت آخرین نفس هات را بکشی...و باید همونطور هم گاهی وقتی میخوای  بخوابی اینقدر تمیز واسه فردات برنامه ریزی کنی که اوج لذت را از زندگی ببری   .
همه این گاهی اوقات ها فقط برای گاهی اوقات  و حتی  همیشه هم میشه گفت باید باشند .
اما یک همیشگی هم وجود داره و اون (.........) (چون واسه خودمه ترجیح میدم نگم)
همیشگی هر فردی متفاوت میتونه باشه و اون به شخصیت آدم ها و درک و شناخت اونها از هم بر میگرده....اما یک چیز را هیچ وقت از یاد نمیبرم، اینکه وقتی کسی اشتباهی بکنه و ناراحت بشم ، هیچ وقت هیچ چیزی نمیگم و فقط ناراحتیم را با خود بی تابم تقسیم میکنم  و این یک مدل از رابطه خودم و خداست ...چون وقتی من اشتباه میکنم اون هیچی بهم نمیگه و فقط غصه ام را میخوره و سعی میکنه کمکم کنه ... ! خدا خیلی خدایی میکنه که فقط غصه میخوره ولی به دل نمیگیره و سعی میکنه راه بی نیاز شدن بنده اش روی  زمین را بهش نشون بده...حالا این بی نیازی یعنی چی را یکبار دیگه میگم ...!
پست نوشت :         آری ... لحظه ها میگذرند و چقدر زود دیر میشود ...!
.
.
.
.
.
.
.
.
دردی ست در دلم
که دوایش
نگاه توست
دردا که درد هست و
دوا نیست
بگذریم
"شعر: سامانی"