Mahdi Esmaeili

Live and Life

Mahdi Esmaeili

Live and Life

بدون شرح

لحظه ها می گذرد ....دل ما نیز هر دم آن غرق گله است ... دیگر کسی خبر از همسایه خود ندارد ، همه به دنبال زندگی خود هستند و این در جهانی است که همه ما آن را متمدن می نامیم اگر چه اگر کمی حوصله کنیم  خواهیم دید که همه در خوابی سنگین فرو رفته اند و خیالاتی بی پایان و رنج آور را دنبال می کنند و زندگی خود را متفاوت از دیگر می بینند و می گویند من آمده ام تا همه چیز را تغییر دهم ، دنیا برای من آمده است، خدا من را منجی قرار داده است ؛ و در این دنیا هستند :

دسته ای به دنبال تغییرات بزرگ و در ابعاد و حجم بسیار هستند 

دسته دیگر به دنبال عشق و حال دنیا، گویا امیدی یا میلی به تغییر ندارند، آنها ضعیف و شکننده اند.

دسته ای می خواهند تغییری ایجاد کنند اما نمی دانند که چگونه باید قدم بردارند.

دسته ای از واقعیت ها فرار می کنند و همه چیز را آنگونه که خود می بینند و دوست دارند بیان می کنند.

دسته ای می فهمند که چگونه است و چه دارد می شود اما آنقدر ذهن خود را پریشان و پر از افکار نحیف کرده اند که جرات بیان و عمل به آن را ندارند.

دسته ای می خواهند کاری کنند اما آنقدر سرگرم زرق و برق دنیا می شوند که خود را هم فراموش می کنند، اینها بسیار قابل ترحم هستند، چرا که دنیا را با خواسته های  بزرگ و راحت طلبی خود می خواهند، به قول معروف هم نان را می خواهند و هم خرما را .

دسته ای به دنبال همراه هستند تا با آن کاری کنند دریغ از آنکه اولین همراه و مونس را دارند اما باور ندارند.

در این میان هستند افراد کمی که هم خوشحال هستند، هم موفق، هم در پی تلاش اما آنها نیز یک کمبود دارند و آن ندانستن سرانجام کار، آنها می گویند بگذار برویم جلو تا هر چه که پیش آید ، به قول معروف هرچه پیش آید خوش آید ؛ آنها هم بشارت شکست را خواهند یافت.

دسته ای هستند هدف دارند، اما بعد از رسیدن به آن هدف یا اهداف را نمی دانند که چه باید بشود یا که خواهد شد، اینها نیز در آخر هنوز کارشان را ناتمام می بینند و میل به رفتن از دنیا ندارند گویا که خود فقط منجی است وبس، و باز هم شکست.

اما و اما و اما....به گروهی خواهیم رسید که هم به فکر خود هستند، هم به فکر همسایه خود. زندگی می کنند گویا هزار سال قرار است باشند؛ روز را به گونه ای به پایان می رسانند که گویا فردا نخواهند بود و کار را باید به دیگری بسپارند، ارباب هستند اما بنده گی می کنند؛ حیوان هستند اما ناطق و متفکر، میل به همه چیز دارند اما سرکوب می کنند هر آنچه که میل نفس شیطان است در خود؛ نه آنکه به خود ظلم کنند بلکه خود را به مثال رودی میبینند که امروز در جریان است و عده ای از آنها برای رزق و روزی خود بهره می جویند و نمی گذارند سمی و فاظلابی که منجر به مسمویت آن خلق شود وارد آن برکت شود، آباد می کنند و می روند تا دیگران از آن بهره جویند، گویا که آنها گردش روزگار را به گرد بودن زمین دریافته اند...دست می دهند و دست می گیرند؛ کافی است کمی با آنها خلوت کنی تا راز دل برایت فاش کنند .

یادم هست روزی با یک نفر از آنان برخورد کردم ، مرد بزرگسال و خوش رویی بود؛ بی آنکه بشناسد در مقابلم ایستاد و دستش را به سمتم دراز کرد. مردانگی از ذاتش می بارید. هر چه داشت و نداشت را روی میز میگذاشت. از خوراک تا معرفت...؛ هنر خود را سعی در یک رنگ بودن می دانست و راه خود را با کتابی بر روی میز کارش به من نشان داد. می خواند و می نوشت، از سختی راه می گفت و از لذت آن، از جانفشانی ها می گفت و از حکمت آن ، مرد بود و هست؛ خدا را قاضی می شناخت گرچه که بنده اش را نیز کارشناس و خلیفه او. شکایت می کردم و می خندید و با دل جان پاسخ می گفت.حکایت می کردم ، می شنید و می کشید و می سرود از ره و رسم و وفا. می گفت از بی مرامی زمان،بی گناهی بنده خدا و تقصیر همان.گفت: ما هر ره که می رویم خود برگزیده ایم، خوبی کنی ، خوبی خواهی دید ، بدی کنی ، بدی ها خواهی دید، هنر داری آن را به کار گیر ، هنر نداری آن را بدست آور...دل به دنیا ببنند اما از آن سیراب باش...سرکشی مکن و سرکش مشو که خدا را فراموش می کنی و ره گم ...یادبگیر و بیاموز، هر چه خواهی به او گو که من وسیله ای بیش نیستم...دیر یا زود دارد اما خود را و نسل خود را راضی خواهی دید...اگر روزی به شک افتادی تاریخ را بخوان که بهترین عبرت برای آیندگان است و اشتباهات خود را تاریخ کن که عبرت شود برای خود و آیندگانت ، بخوان و بنویس.زندگی شیرین است و شیرین تر میشود اگر خود را بشناسی، خود را که شناختی او را در خواهی یافت ... . 

آن روز بود که دلم را قرص کرد از همه چیز و همه کس  و  هر روز در پی خود به توان دنیا ضرب در آخرت  بوده ام .

در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند***گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را 


لحظه های میگذرند

گاهی باید به خودت فرصت بدی تا ببینی زمان چه چیزی را برای تو رقم میزنه ...گاهی اوقات باید خوب همه چیز را زیر نظر بگیری تا غافلگیر زمان و روزگار هم نشی...گاهی اوقات باید به همه اختیار عمل بدی تا بهتر اونها رو بشناسی  و بهتر بتونی در زمان اون ها رو درک کنی و بفهمی ...گاهی اوقات لازم زندگی رو بیخیال بشی و گذر عمر ببینی ...گاهی  زمان ها هم لازم که سخت به زندگی فکر کنی و ببینی کجای اون قرار داری و چقدر دیگه فرصت داری ...گاهی هم باید فکر کنی که امشب آخرین شب زندگی واست و با لذت آخرین نفس هات را بکشی...و باید همونطور هم گاهی وقتی میخوای  بخوابی اینقدر تمیز واسه فردات برنامه ریزی کنی که اوج لذت را از زندگی ببری   .
همه این گاهی اوقات ها فقط برای گاهی اوقات  و حتی  همیشه هم میشه گفت باید باشند .
اما یک همیشگی هم وجود داره و اون (.........) (چون واسه خودمه ترجیح میدم نگم)
همیشگی هر فردی متفاوت میتونه باشه و اون به شخصیت آدم ها و درک و شناخت اونها از هم بر میگرده....اما یک چیز را هیچ وقت از یاد نمیبرم، اینکه وقتی کسی اشتباهی بکنه و ناراحت بشم ، هیچ وقت هیچ چیزی نمیگم و فقط ناراحتیم را با خود بی تابم تقسیم میکنم  و این یک مدل از رابطه خودم و خداست ...چون وقتی من اشتباه میکنم اون هیچی بهم نمیگه و فقط غصه ام را میخوره و سعی میکنه کمکم کنه ... ! خدا خیلی خدایی میکنه که فقط غصه میخوره ولی به دل نمیگیره و سعی میکنه راه بی نیاز شدن بنده اش روی  زمین را بهش نشون بده...حالا این بی نیازی یعنی چی را یکبار دیگه میگم ...!
پست نوشت :         آری ... لحظه ها میگذرند و چقدر زود دیر میشود ...!
.
.
.
.
.
.
.
.
دردی ست در دلم
که دوایش
نگاه توست
دردا که درد هست و
دوا نیست
بگذریم
"شعر: سامانی"