Mahdi Esmaeili

Mahdi Esmaeili

Live and Life
Mahdi Esmaeili

Mahdi Esmaeili

Live and Life

آدم

شاید افکار من خطابه ای باشد نسبت به من ناقص خود که هر چه می کند خود را خموش می پندارد و من را ساده لوح ، گاهی که به پیرامون خود نگاه میکنم خود را غرق در زندگی و آرزو های خود میابم اما غافل از هر آنچه که بر من وارد است، خود را به مثال همان سنت دیرین مردمان دیار شرق هر زمان که شکسته مییابم از آب طلا در شکستگی های جان و تن میریزم وجلاء میدهم تا که ارزش یابد جان بی ارزش و شکننده دیروز ، روزگاری است در باب احوال حقوق بشر مینویسند و فریاد عدل بر آن سر می دهند در حالی که بسیار هستند که آدم را آدم حساب نکردند و خودپسندی را پیشه خود خواستند، من نه زبانم و نه چشم ، که هر وقت زبان سخن از حال گفت بریده شد و هر وقت چشم به نا امیدی بر زمین خورد آن را از گرد پای خشم دیگران بر بی کسی او کور کردند ...

من تشنهٔ صدای تو بودم که می سرود

در گوشم آن کلام خوش ِ دلنواز را

چون کودکان که رفته ز خود 

گوش می کنند

افسانه های کهنهٔ لبریز راز را

#فروغ_فرخزاد


این لحظه خیلی خوب رقم خورد ...

بهترین بیانی که میتونم باهاش شروع کنم این هست که اگر روزی من دنیا را خیلی بزرگ تصور میکردم امروز خوب میدونم که این ساخته ی ذهن من بوده و در واقع این ذهن ماست که ما رو میسازه ، پس میرسیم به همون جمله ی کلیشه ای که ذهنت را تغییر بده تا زندگی را تغییر بدی. به نظرم برای شروع خوب بود ، خودم که اینطور فکر میکنم، این را هم همین اول مسیر بگم که من کامل نیستم اما دوست دارم و تلاش میکنم که همیشه کامل تر از قبل بشم. پس اگر اینجا صحبتی میکنم ، این نه از خودپسندی و خود برتر بینی بلکه آموزه هایی هست که من از بزرگتران خودم چه در سن و چه در عقل  (منظورم همون بزرگتر هاست) یادگرفته ام و توی زندگیم تلاش میکنم استفاده کنم ، چون از تئوری به واقعیت رسیدن بسیار سخت تر هست اما امکانش وجود داره .

اینجا بخشی کوچیکی از زندگی من هست که به اشتراک میگذارم .

این لحظه واسه شروع فکر کنم خوب رقم خورد.

و اما کلام اول ، ما آدمها خیلی از خاطراتمون را خوب ذخیره میکنیم که چی بشه ؟ که مبادا لحظه ای از دستمون گذر کنه ، چه خوب و چه بد ، اما در بین این خوب و بد چه بهتر که فقط خوب ها رو داشته باشیم و بد ها رو در حد عبرت حفظ کنیم ، چون از کینه و بدی کسی به جایی نرسیده . حالا چرا این را دارم ازش صحبت میکنم ، چون خودم کسی هستم که شدیدا درگیر برخی از بدی های زندگیم شدم که در حق من و نزدیکانم رخ داده ، من که همیشه نقل زبانم بخشش و گذشت از دیگران بوده ، این گذشت را خودم که در موقعیتش قرار گرفتم خیلی سخت بود واسم ، چون اون بدیها داشتند بهترین اتفاق زندگیم را ازم میگرفتند،اما ما موفق شدیم پشت بدی رو بزنیم زمین و دماغش را به خاک بمالیم و باز اما همون بهترین قسمت زندگی موجب شد کسانی که اون رفتار را داشتند بی خیال بشم ، چون متوجه شدیم که هرچی این کینه رو توی دلم بزرگ و بزرگتر کنم درواقع خودم را پیش اونها کوچیک و ضعیف نشون دادم و این مایه خوشحالی بقیه است و رنجش بیشتر خودم ، اونها بدی کردند و ما خوبی میکنیم ...رسم زندگی ما همین هست ...با نیکان مروت با دشمنان مدارا . 

دلهاتون شاد ، زندگی هاتون رنگین 

شب بخیر

.

دوست داشتی میتونی به بقیه هم اینها رو بگی ...

 

جان بر کف

میخوام واستون یک داستان بگم

داستان یک مرد که عاشق  و دلباخته شد، نه از هوس بلکه از عشق به یار و زندگی و بندگی ، مرد ما جوون بود به ظاهر اما در دل پیرمردی بود با نیم قرن سن ، خنده  روی لب داشت  اما غصه تو دلش موج میزد، از عشق و عاشقی مرد نمیخوام بگم چون غیر از زیبایی و خوبی  هیچ چیز دیگری در عشق و زندگی با یار ندید، از درد و رنج روزگاری میگم که اون رو  اینقدر زود سالخورده کرده بود، از آدمهایی که دل شکستن را راحت کرده بودند، از زمانه ای که مروت را با خودش برده بود به عمق تاریکی دنیا، مرد نمیتونست ببینه که زندگی خمی بر ابروی یار ش نقش کنه، مرد از دنیا خسته بود و هر روز خدا رو صدا میکرد ولی دل در گرو یار داشت و قول و قرار...مرد ما خسته بود ازحال  و احوال زمان  ، عیب در دیگران می دید و عبرت از آن  در جان نقش میکرد، میگفت هر آنچه که در عالم  باعث رنجش است از خود من است ، من اگر آدم بودم که دیگری اینگونه نمیکرد...جان بر کف دست داشت و باران غم بر دل میریخت که مبادا یار از غم درونش رنجشی بر او بارد و غصه ی مرد خورد...

خم ابرو نتوانم که ببینم بر یار

کز همان لحظه خجل گشته وجود و تن من

باز این مرد خجل گشت به محضر همه را

هنرش باز به باد خجلان داد دنیا

بخدا شرم کنم از نگهش

که به شادی خواهم من دل او

عملم گشت عذابی بر او

خجلم من از رخ او

مرد بودن نه همان قدرت بازو باشد

مرد آن است که خجل کز رخ یارش نشود

غم او را نکند صد به گره

شادی دل به دل یارباشد

مرد را مردانگیش لازم است

مرد بازم خجل است

از رخ یار که امشب رنجید

شهید قهرمان

به نام دادگر یکتا، نه نام خدای شهیدان

مدت زیادی هست که خودم هم به این دیوار توو در توو سر نزده بودم ... حال امروزی که به دیروز مبدل شده است برایم به مثال همان غریب آشنا بود ...غریب بود چون تنها بود؛ آشنا بود چون عاشق بود...! نمی خواهم ناله کنم  ، نمی خواهم ستایشی هم بکنم...میخواهم فقط خاطره ای را برای دل خود به یاد آورم . زمانی که آدم قدم به دنیا نهاد و یا قبل تر از آن زمانی که حوا آدم را و آدم حوا را یافت ...آنها عاشق بودند و خدا نیز بشارتشان داده بود به عشق و وفا...!حال آن روز ساده تر از آن بود که فکرش را بکنیم اما زبان من قاصر از آن همه سادگی است ...چرا که این زبان به دنبال شکوه و منزلت است و آن حال خود شکوه بودو  جلال در دل دنیایی ساده  !

چرا همه چیز را با هم میگویم ؟

-نمیدانم

- بگذار شکل دیگری بگویم .

زمان کم است و سخن کوتاه باید کرد...نفسی می آید اما تا به کی و کجا نمیدانم ...سر به بالین کدام خاک بگذارم نمیدانم ....کار باقیمانده چقدر باشد نمیدانم....!

اما این را میدانم تا دل هست و عشق و لیلی من،  نمیخواهم تنهایش بگذارم ، نمیخواهم بی پناهش ببینم ، میخواهم سنگ صبوری در بر آن دل و جان باشم  و  دلداده خنده به لب و جان و تن هجرت جانم به جهانش باشم.

-میدانم که نه دیده ای و نه شنیده ای

این را بخوان که تنها ماده ای از آن وصیت است ...

الهی ، تو جانم بخشیدی . الهی تو از روح خود در من دمیدی. الهی تو عشق را با نرگس لیلی به من بخشیدی و  عمرم دادی...

اگر جان خواهی و جان در کف دست بدیدی قسم بر همان  آیه ی دل از آن کتاب

ظهورش را ندیدم من

شهادت می بنوشم من

ولی اول به خلقت خدمتی گردد

زمینت آباد گردد

بنده ات راضی ز احوال دل و جان و تنم گردد

که نفرینی نباشد در پی این عشق

که عاشق بر دل معشوق قسم یاد کرده است

نمیرم تا که مرگم  را رضایت بر دلم  بخشد

ولی روحم به لیلا نرگسم بخشم که پاکی در تن و جان و دلش دیدم

که عشقم را به او دیدم

مبادا غصه اش بینم

سپارم در پس مرگم همی او را به تو

که مجنون جهان باشم اگر آن بیستون را چنان نقشم

پس این شد آن وصیت بر تو ای یکتا

شهیدم کن شهادت در پس این دل بنوشم من

لب لیلا تو خندان کن

تو ای لیلا ی مجنونم

نگه گریان مبادا تو

که گریان میشود قلبم

تو را خندان میخواهم

تو را شــــاد میخواهم

قسم دادم خدا را من

قسم دادم خدا را من

قسم....